محمد رفیعی

ساخت وبلاگ

ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت

جغرافیا برای زمین کربلا نداشت

 

این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد

این بیتها مرا به چه رنجی که وا نداشت

 

فرمان رسیده بود کماندار را و بعد

تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت

 

قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست

تیری که قدر یک سر سوزن خطا نداشت

 

اکنون حسین مانده که دیگر به پیکرش

جایی برای بوسه ی شمشیرها نداشت

 

بر سینه اش نشست و خنجر کشید و ... نه!!!

دیگر غزل تحمل این صحنه را نداشت

 

این جنگ و سرنوشت غریبش چه آشناست

قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت

 

تنها سه سال آه سه سال عمر کرده بود

اما کسی به سن کمش اعتنا نداشت

 

با چشمهای کوچک خود دید آنچه را

گرگ درنده هم به شکارش روا نداشت

 

پایان گرفت جنگ و به آخر رسید ... نه

این قصه از شروع خودش انتها نداشت

بانك اشعار شاعران معاصر...
ما را در سایت بانك اشعار شاعران معاصر دنبال می کنید

برچسب : محمد رفیعی,محمد رفیعی حسابداری,محمد رفیعیان,محمد رفیعی کشتلی,محمد رفیعی موحد,محمد رفیعی مهرآبادی,محمد رفیعی اشعار,محمد رفیعی نژاد,محمد خان رفیعی,محمد حسین رفیعی, نویسنده : fshaeran-moaser2 بازدید : 176 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:51