شب بود و سوز یک نفس سرد در اتاق
تاریك بود بستر یك مرد در اتاق
سرمی كشید روح خزان پشت پنجره
پیچیده بود عطر گلی زرد در اتاق
بشكسته پر به شیشه تاریك می زدند
پروانه های خسته ی شبگرد در اتاق
روح زنی شكسته و آرام می گریست
بر دستهای خالی آن مرد در اتاق
خون می فشاند بر در و دیوار چشم مرد
تا خویش را به یاد می آورد در اتاق
هنگام صبح، سایه ی آن مرد رفته بود
زن مرده بود و گریه نمی كرد در اتاق
محمد سعید میرزایی
بانك اشعار شاعران معاصر...برچسب : نویسنده : fshaeran-moaser2 بازدید : 214