به دست عشق مردن را تو باور می کنی هرگز
ترحم های دشمن را تو باور می کنی هرگز
تو را با هر تپش خواندم ولی فریاد من گم شد
سکوت تلخ یک زن را تو باور می کنی هرگز
چنان پاییز هجرانت مرا خشکاند در غم ها
به دست خود شکستن را تو باور می کنی هرگز
چه شد خورشید بخت من به خواب مرگ راضی شد
غروب صبح روشن را تو باور می کنی هرگز
شدم پروانه ای عاشق به گرد شعله ای سوزان
بگو ای جان، بگو من را تو باور می کنی هرگز.
پروین جاویدنیا
برچسب : نویسنده : fshaeran-moaser2 بازدید : 165