الهام ملک محمدی

ساخت وبلاگ

دل تنگ تر شدم نم باران که زد غروب
از سقف دل چکیده سرم تا چه حد غروب

بیهوده در خودم چـِقـَد َر دست و پا زدم
از خود کجا گریزم از این حال بد غروب ...

دستی که ساحلم نشده بند را برید
تن می دهد به زنده گی اش یک جسد غروب

تا نسل های بعد خبردار می شوند
از درد من که می کشدش تا ابد غروب

از سر گذشت ... موعد ویران شدن رسید
دریای غم به چشم و شکست است سد غروب ...

دل کوفت سر به سینه ی سنگ خودش شب و ...
دریا چه داشت در دل تنگش که مد ، غروب ...

الهام ملک محمدی

+ تاريخ دوشنبه ششم تیر ۱۴۰۱ساعت 9:38 نويسنده |

بانك اشعار شاعران معاصر...
ما را در سایت بانك اشعار شاعران معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaeran-moaser2 بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 4:11