اصغر معاذی

ساخت وبلاگ

آمدی…پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

از گُلِ پیرهنت، چوب لباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی …هیجانم دادی

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را
چشمه ام کردی و از خود جریانم دادی

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض
مثل یک خوشه ی انگور،تکانم دادی

شوقِ این جانِ به تنگ آمده،آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی!

تو در این خانه ی بی پنجره، “صبح” آوردی
روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی…!

آمدی…پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

از گُلِ پیرهنت، چوب لباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی …هیجانم دادی

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را
چشمه ام کردی و از خود جریانم دادی

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض
مثل یک خوشه ی انگور،تکانم دادی

شوقِ این جانِ به تنگ آمده،آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی!

تو در این خانه ی بی پنجره، “صبح” آوردی
روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی…!

 

اصغر معاذی

 

بانك اشعار شاعران معاصر...
ما را در سایت بانك اشعار شاعران معاصر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaeran-moaser2 بازدید : 185 تاريخ : دوشنبه 29 مهر 1398 ساعت: 6:09